دل رنجور خدا يا اين دلم آرام نمي گيرد ز من راز وفا راز صفا از يار مي گيرد نمي دانم چه مي گويم چه مي خواهم دلم رنجور و سوزان درد مي گيرد *** خدا يا اين دلم آرام نمي گيرد
اشك ريزان
او مي رود
او با يار مي رود
به سوي دلدار مي رود
كوله بارش غم كهنه
زخم جانش مثل هميشه تازه
او مي رود
با كوله باري از خستگي
با كوله بار آزاده گي
او مي رود
تا داستان زندگي خويش را پيوند دهد
او مي رود به سوي بلا
به سوي دشت كربلا
به كاظمين
به سامراء
به نجف
به شهر علي (ع)
به شهرهاي غمزده
او مي رود
به سوي بلا
به سوي دشت كربلا
او مي رود به نينوا
به اميد گوشه چشمي
به اميد يافتن
به اميد رسيدن به آرزوهاي دست نيافتني
او مي رود تا مرهمي
برزخمهاي كهنه اش
از طبيب خويش بگيرد
او مي رود
و ما به انتظار رفتن او
چشم دوخته ايم
چشم با اشك دوخته ايم
چاوش نوحه سر مي دهد
و او راهي مي شود
و ما اشك ريزان به جا مي مانيم
نواي نوحه در غروب آنروز هنوز مي آيد
و ما هنوز اشك مي ريزيم
اي شب
اي شب امروز نيز بالهايت را بر آسمان گسترده اي تا مسافران عاشق آسوده بياسايند و تو سكوت و آرامش را به ارمغان آورده اي سپاگزارم در خلوت دل با يار گفتگوها دارم شب قدر ديگري به صبح نزديك مي شود و من عهد پيمانم را مجدد مكرر ارزيابي كرده ام از خداوند دل عزيز دلم خواستم قسمش دادم به عظمت و كائناتش كه در سفر عشق وا نمانم و آنچنان كه مي خواهي باشم اي خداي رحمان و رحيم
ترانه هاي زندگي صبح دميده است روز نفس تازه اي مي كشد خورشيد را به سوي خود مي خواند گلهاي زندگي عطر افشاني مي كنند ترانه هاي زندگي شنيده مي شود امروز آواز دلنوازي به گوش مي رسد با شعري زيبا و جاودانه قلبها براي هم مي تپند و من عاشقانه در انتظار شنيدن شنيدن ترانه هاي زندگي
فكر رفتن مي خوام برم پاي رفتن ندارم مي خوام بمونم اين پاها جون ندارند چه كنم چاره كار من چيه مي خوام برم دلم آنجاست آنجا كجاست؟ من از ان ديار آمده ام هر لحظه دلم پر مي كشد فكر رفتن تو سرم منو هوائي كرده موندن ونرفتنم به اين زودي منو خدائي كرده
زبان دل من زماني كه مي توانستم حرف بزنم زبانم را بريدم و امروز دلم به جاي زبانم سخن باز كرده است
نازلي بالام اي منيم ويلكيج مين شهرياري يوسفيم عاشق اوركلر داياقي اي منيم نازلي بالام ياز سوزووي يازديقيجا سوزووي دلبره ايستت اوزووي
گريستم
بوئين زهرا لرزيد رودبار و اردبيل زرند و كرمان قزوين و بم لرزيد
.....................و من گريستم
دلم لرزيد تنم لرزيد خانه ام لرزيد كاشانه ام لرزيد
دودمانم لرزيد ....................و من گريستم
پدر لرزيد مادر لرزيد برادر خاهر عمه... خاله...دائي...
گلهاي باغچه همه لرزيدند
................و من گريستم
همسرم فرزندانم لرزيدند شهر لرزيد
...................و من گريستم
ستونها لرزيدند ديوارها لرزيدند سقفها لرزيدند آسمان لرزيد آوارها آمدند
....................و من گريستم
دنيا لرزيد انسانها لرزيدند
.....................و من گريستم
ابران لرزيد ابرانيان لرزيدند
........................و من گريستم
ثانيه هالرزيد دقيقه ها لرزيد ساعتها لرزيد زمان لرزيد
.....................و من گريستم
مكان لرزيد گلهاي زندگي لرزيدند گلدانها لرزيدند
درختان لرزيدند دلبستگيها همه لرزيدند
...........................و من گريستم
آخر زمان شد و لرزيد
...........................و من گريستم
همه آنان كه لرزيدند رفتند
.................................و من گرستم...............
ديگرسو
هرگز فكر منفي درخيالم نمي گنجد
من باور هست كه قدرتمند هستم
همه چيز بر سر جاي خويش استوار است
آسمان زمين كرات آسماني
ستارگان سيارات كهكشانها همه...
بر سر جاي خويش پا بر جا هستند
من در اوج و جلال
با روحي مقدس
با راهي روشن
خانه دلم لبريز از عشق و آرزو
قدرتمندانه در حركت
هميشه در انديشه
در انديشه ديگر سو
درانديشه زمان وصل
در انديشه هجرت
هجرت به ابديت