راز آفرینش...
سوگلی من زیبا... راز آفرینش...
اینقدر زیبا ...
باران !
بهانه رفتن !
آه خدای من
ببین این بنده تو...
آه از نهادم بر آورده...
آماده رفتنم
بغض گلویم را می فشارد
می گویم وقت رفتن است
می گوید
بمان ! ؟
بمان ! ؟
باران !
باران می آید
اشک ریزان دور می شوم
اشکهای مرا نمی بیند
او باران را می بیند
سالیانی است ...
تماشاگر باران است
و من بغض در گلو
اشکریزانم
آه
باران
سوگلی من
این قطعه را از من بپذیر
و در دفتر خاطرات خود بنویس
که دیروز
... امروز
که...
در کنج خانه ای
در خلوت یک صبح
باران می آی
مهمانی دلم
تو را به سرزمین دلم دعوت می کنم
تو را به بلندای خستگی ها دعوت می کنم
تو را به کویری خشکیده و تشنه دعوت می کنم
تو را برای گریستن بر مزار رویاهایم دعوت می کنم
تو را برای همیشه دعوت می کنم
بیا و ببین با منو این دل چه کرده ای
حصارهائی که ساخته ای
مقاوم و استوار پا بر جاست
بیا و تماشاکن
مزرعه خشکیده و تشنه را
بیا و قدم بر سرزمین دلم بگذار
ببین چه کرده ای
و من هنوز در انتظارم
در انتظار رویائی شیرین
رویائی که منو تو در کنار هم
وسوسه هایمان را مرور می کنیم
و منو تو هر دو تامون وامانده ایم
و باز حذر از وسوسه های زندگی نداریم
به رویاهای شیرین بر باد رفته فکر نمی کنیم
بیا جانم بیا حصارهایت را بردار
من و رازهایم را از پرده اسرار بیرون کن
و ساده ، ساده ، ساده باش مثل گل
شاید در سایه این سادگیها
چند قدمی به خوشبختی نزدیک شویم
و جغد شوم بخت منو تو
جای خود را به پرنده ای زیبا و خوش آواز هدیه دهد
بیا ببین با خود چه کرده ایم
دنیا را آب میبرد ما را خواب
بیا دانه های کرم خورده را
از این مزرعه خشکیده بیرون کنیم
بیا دوباره بذری تازه بکاریم
و به امید رویش گلهای خوش عطر وبوی
برای هم آواز عشق و دلداده گی بخوانیم
بیا جانم هنوز عمری پا بر جاست
بیا ببین چگونه غریب و بیگانه شده ایم
و درمیان تمامی کسانمان بی کسیم
ای وای که کلمات را هم خشکی زده است
وشعری نو بر زبانم جاری نمی شود
ومن می نویسم تکرار مکررات را
بیا از این سرا پرده تکرار خارج شویم
بیا و با آمدنت شاید لطف خدا شامل حال ما بشود
و راهمان را در گذر زمان از میان باغهای پر از شکوفه انتخاب کنیم
دست در دست هم بفشاریم
مزرعه مان را آباد کنیم
تو را دیگر قسم نمی دهم
چون از خود بیگانه ای
و بودنت را در زندگی فراموش کرده ای
همانطور که من فراموش کرده ام
اما جای امیدواری هست اگر جامه صفا بتن کنیم
وراه پر پیچ وخم خستگیها را کنار بزنیم
مسیری که به دریا ختم میشود
نمایان است دیده می شود
بیا و با هم حرکت کنیم
تا در این برکه گندیده خوراک زالوها نشویم
انگار که من قصه می بافم
نه اینطور نیست درونم آتش است
درونم پر از خستگی است
دلم لبریز از تنهائی است
دلم آماده لرزیدن است
اما چه باید بکنم این را میدانم
که داستان زندگی بتنهائی سرانجامی ندارد
باید دست در دست هم فشرد و افسانه عشق را حقیقی ببینیم
تنهائی فقط برای اوست و ما در تنهائی هیچ نیستیم
وآرزوهایمان همه به سراب ختم می شود
و این برکه گندیده حرص وطمع
ما را در خود خفه خواهد کرد
بیا در انتظارم
بیا به میهمانی دلم بیا
من در انتظارم
من سالهاست که در انتظارم
بیا برادرم بیا خاهرم بیا همسایه ام بیا همشهریم
بیا هموطنم بیا همکلاسم شما را به میهمانی دلم دعوت می کنم
بیائید تا این خانه را از نو بنا کنیم بیائید دلهایمان را آشتی دهیم و زندگیمان روح تازه ای بگیرد
صدای قلبها
روزی و روزگاری کسی آمد
در این تبیان هی نالان
بانگ بر آورد آیا کسی هست ؟
که مرا باور کند؟
صدائی آمد صدائی از درون آمد
نوا از باطنش آمد
که من تا جان در بدن دارم
با تو هستم
پابه پا همراه تو
وآن کس خوشحال از این همراه وهر روز بانگ بر می آورد
فریاد میزند تا صداهای دیگر را هم بشنود
صداهائی به گوشش می رسند
و او صدای قلبهای دیگر را می شنود
وضرب آهنگ صدای این قلبها سمفونی دلپذیر عاشقی رامی نوازند
آهنگ زیبای رویائی را می نوازند
گل مریم
چشمهایش نشان دهنده.
عمق احساس و حالات درونیش بود.
آنگاه که مبهوت او شده بودم.
لبخندی تلخ بر لبانم جاری شد.
در دل گفتم
که به این دریای عشق ومحبت کی می توانم برسم
آهنگ زندگی
صدائی می آید
صدای روح نواز می آید
زمزمه ای می اید
زمزمه ای عاشقانه می آید
زمزمه ای با ترانه می آید
ترنمی می آید
ترنمی از ابر بهار می آید
نم نم باران می آید
صدای یار می آید
صدای جان می آید
صدائی می آید
آرمان
آرزوها سفر کرده اند آرزوها پرواز کرده اند.
آشیانه در بلندترین قله ها ساخته اند.
و من و تو برای رسیدن به آرزوها
راهی طولانی در پیش داریم.
کوله بارمان را می بندیم.
امیدها صبر و آرزو را
قلبهای مهربان را
یکجا در کوله بارمان قرارمی دهیم .
راه می افتیم.
به سوی آشیانه پرندگان آرزو راه می افتیم.
حرکت می کنیم
پاسدارامین فرزندم ای راز زمین فرزندم ای گام تو بر بام بلند فرزندم ای راز من ای فرزندم ای عشق من ای فرزندم درد دل من فرزندم آرام دلم فرزندم غمهای دلم فرزندم خوشبختی من فرزندم رازهای نهان فرزندم سرباز وطن فرزندم پاسدار وطن فرزندم ای روح بلند فرزندم آوای بلند فرزندم آمال دلم فرزندم اضطراب من فرزندم ای صبر من ای فرزندم ای تو همه کس فرزندم ای صبح امید فرزندم ای جان و دلم فرزندم ای عزیز دل فرزندم افتخار من فرزندم آرامش من فرزندم آینده من فرزندم آزادی من فرزندم
تبسم یار
آرزوهایم
بعد از سالها از راه رسیده اند
آرزوهایم
همه باهم با شتاب آمده اند
آرزوهایم
از محور خدای رحمان می آیند
و من شادی و سروری به پا کرده ام
و امشب شب قدری خواهد شد
شب قدری عاشقانه
من تمامی وجودم
لبریز از عشق شده است
عشق شده ام
عاشقترین هستم
من در انتظار نسیمی بودم
از تبسم یار
اینچنین شد
طوفانی آمده است
و مرا با خود میبرد
می برد تا عرش
تا کائنات
تا خداوند وجودم را ببینم
من و دل با آرزوهایم
بر سر یک سفره بودیم
عیش و نوشی کرده ایم
آماده ایم
آماده حرکت
به سوی مدرسه عشق
به خانه می رویم
من . تو . او همه به خانه می رویم
بدنبال آدرس
سفر به دیگر سو
سفر به درون
بدنبال راهنما
اسرار سفر
بدنبال دستهای شفابخش
عالم عجیب ارواح
در محضر استاد
آدرسی برای یافتن
قرار ملاقات
آمده ام به سوی تو
با هم به سوی خانه رویم
باران می بارید
بارانی تند می بارید
قطرات باران با شتاب
با زمین بر خورد می کردند
قطرات با هم جمع شده جاری می شدند
و راه را هموار می کردند
پاک می کردند
عطراگین
میکردند
و ما هم آماده بودیم
به سوی خانه رویم