-
تقدیر
-
من کودکی بودم
-
او نیز کودکی بود
-
من و او در عالم رویایی خویش
-
خانه ای می ساختیم
-
داستانها می بافتیم
-
روز به روز قد می کشیدیم
-
دست تقدیر
-
فاصله ای انداخت میان من و او
-
اما خانه رویائی مان یکی بود
-
سالها گذشت او در انتظار من من در انتظار او
-
نه او در انتظار من من گمشدم او پیدایم کرد
-
یک روزی از خواب رویایی خود
-
پنجره ای از پس کوههای بلند آویختم
-
در سرزمین سر سبز از ساده گی
-
و من به ساده گی رویاهایم او را دیدم
-
با بالهای رنگین مثل گلهای بهاری
-
باز پر پرواز من باز شد
-
و در آن بیکرانه آخر دنیا به او رسیدم
-
و او سالهاست با من است
-
من واو با ساده گی هایمان ساده زندگی می کنیم
-
و لذت این زندگی عالمی دارد
-
لذت این ساده گیها عالمی دارد
-
لذت ساده گی نه صداقت
-
او یا می خندد یا می گرید
-
من در هر دو حال خنده می بینم
-
اما گریه هایش قلبم را می لرزاند
-
و من نیز می گریم و او می خندد
-
و من نیز می خندم هر دو می خندیم
-
هر کس از دور ما را ببیند
-
دو دیوانه را می بیند که می خندند
-
در گذر از سالهای ساده گی
-
در گلدان آرزو هایمان دو نهال گلی کاشتیم
-
یکی گل من یکی گل او
-
نه دو تا گل برای هر دو تامون
-
اسمشان را یکی از زمین یکی را از آسمان گرفتیم
-
در گذر عمر روزگارمان گلهای گلدانمان قد کشیدند
-
و من نه او پرستاری گلها را پیشه خود کرده بود
-
و من برای بازی با دلم
-
در خانه رویاهای کوچکیم پنهان می شدم
-
ما دیگر خود را فراموش کرده بودیم
-
فکر اینکه همه زندگی گلهای گلدان ماست
-
ترس از فردای نیامده ما را نگران می کرد
-
آسیب پذیر بودیم
-
با گذشت روزگار
-
حصارهای مقاومی برای باغچه زندگیمان ساختیم
-
و او همیشه همراه من
-
و من دل نگران از هجوم تند باد زندگی
-
با همه نگرانیها امیدوار مهربان عاشق در راهم
-
اما انگار دیروزبود
-
که من سفر کردم از شهری به شهری
-
پشت کوههای سر به فلک کشیده
-
حیران شدم حیران به این عظمت
-
به این شکوه زندگی
- به اقتدار زندگی به این سرنوشت به این تقدیر