معرفی وبلاگ
این وبلاگ با اغاز انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری اسلامی ایران وبه نام مرد دهم marddahom ثبت شده است و بعد از انتخابات به نام راز گل نرگس تغییر نام یافت و قصد این است در زمینه های مختلف مطالبی ارزشمند را گرد اوری کرده و در خدمت بازدید کنندگان عزیز باشیم موفق باشید در پناه حق
صفحه ها
دسته
فیدها
وبلاگ دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 13768
تعداد نوشته ها : 51
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
GraphistThem241

به خانه می رویم

من . تو . او همه به خانه می رویم

بدنبال آدرس

سفر به دیگر سو

سفر به درون

بدنبال راهنما

اسرار سفر

بدنبال دستهای شفابخش

عالم عجیب ارواح

در محضر استاد

آدرسی برای یافتن

قرار ملاقات

آمده ام به سوی تو

با هم به سوی خانه رویم

باران می بارید

بارانی تند می بارید

قطرات باران با شتاب

با زمین بر خورد می کردند

قطرات با هم جمع شده جاری می شدند

و راه را هموار می کردند

پاک می کردند

عطراگین

میکردند

و ما هم آماده بودیم

به سوی خانه رویم

چهارشنبه سیم 2 1388 20:2

دل رنجور

خدا يا اين دلم آرام نمي گيرد

ز من راز وفا راز صفا از يار مي گيرد

نمي دانم چه مي گويم چه مي خواهم

دلم رنجور و سوزان درد مي گيرد

***

خدا يا اين دلم آرام نمي گيرد

چهارشنبه سیم 2 1388 20:1

اشك ريزان

او مي رود

او با يار مي رود

به سوي دلدار مي رود

كوله بارش غم كهنه

زخم جانش مثل هميشه تازه

او مي رود

با كوله باري از خستگي

با كوله بار آزاده گي

او مي رود

تا داستان زندگي خويش را پيوند دهد

او مي رود به سوي بلا

به سوي دشت كربلا

به كاظمين

به سامراء

به نجف

به شهر علي (ع)

به شهرهاي غمزده

او مي رود

به سوي بلا

به سوي دشت كربلا

او مي رود به نينوا

به اميد گوشه چشمي

به اميد يافتن

به اميد رسيدن به آرزوهاي دست نيافتني

او مي رود تا مرهمي

برزخمهاي كهنه اش

از طبيب خويش بگيرد

او مي رود

و ما به انتظار رفتن او

چشم دوخته ايم

چشم با اشك دوخته ايم

چاوش نوحه سر مي دهد

و او راهي مي شود

و ما اشك ريزان به جا مي مانيم

نواي نوحه در غروب آنروز هنوز مي آيد

و ما هنوز اشك مي ريزيم

چهارشنبه سیم 2 1388 19:59

اي شب

اي شب امروز نيز بالهايت را بر آسمان گسترده اي

تا مسافران عاشق

آسوده بياسايند

و تو سكوت و آرامش را به ارمغان آورده اي

سپاگزارم

در خلوت دل با يار گفتگوها دارم

شب قدر ديگري به صبح نزديك مي شود

و من عهد پيمانم را مجدد مكرر

ارزيابي كرده ام

از خداوند دل عزيز دلم خواستم

قسمش دادم به عظمت و كائناتش

كه در سفر عشق وا نمانم

و آنچنان كه مي خواهي باشم

اي خداي رحمان و رحيم

چهارشنبه سیم 2 1388 19:58

ترانه هاي زندگي

صبح دميده است

روز نفس تازه اي مي كشد

خورشيد را به سوي خود مي خواند

گلهاي زندگي عطر افشاني مي كنند

ترانه هاي زندگي شنيده مي شود

امروز آواز دلنوازي به گوش مي رسد

با شعري زيبا و جاودانه

قلبها براي هم مي تپند

و من عاشقانه

در انتظار شنيدن

شنيدن ترانه هاي زندگي

چهارشنبه سیم 2 1388 19:57

فكر رفتن

مي خوام برم

پاي رفتن ندارم

مي خوام بمونم اين پاها جون ندارند

چه كنم چاره كار من چيه

مي خوام برم

دلم آنجاست

آنجا كجاست؟

من از ان ديار آمده ام

هر لحظه دلم پر مي كشد

فكر رفتن تو سرم منو هوائي كرده

موندن ونرفتنم به اين زودي منو خدائي كرده

چهارشنبه سیم 2 1388 19:56

زبان دل

من زماني كه مي توانستم حرف بزنم زبانم را بريدم

و امروز دلم به جاي زبانم سخن باز كرده است

چهارشنبه سیم 2 1388 19:54

نازلي بالام

اي منيم ويلكيج مين شهرياري

يوسفيم عاشق اوركلر داياقي

اي منيم نازلي بالام ياز سوزووي

يازديقيجا سوزووي دلبره ايستت اوزووي

 

چهارشنبه سیم 2 1388 19:54
  •   امروز
  •         
  •   امروز انديشيده ام
      انديشه ام مرا هدايت كرده است.
      به حركت به صبر
      به تلاش به اميد
      به حقيقت به لطف خدا
      به محبت به عشق
      به فراق به وصل
      به آرزومندي به صفاي باطن
      به بنده گي من زنده ام.
      پس ميتوانم
      به آنچه كه بدان مسئوليت دارم قدم بردارم .
      به انجام برسانم. من مي توانم.
      چون لطف خدا شامل حال من است.
      من شكر گزارم به درگاه احديت
سه شنبه بیست و نهم 2 1388 1:26
  •   گريستم

  •  بوئين زهرا لرزيد رودبار و اردبيل زرند و كرمان قزوين و بم لرزيد
     .....................و من گريستم

     دلم لرزيد تنم لرزيد خانه ام لرزيد كاشانه ام لرزيد

     دودمانم لرزيد ....................و من گريستم
     پدر لرزيد مادر لرزيد برادر خاهر عمه... خاله...دائي...

  •   گلهاي باغچه همه لرزيدند
     ................و من گريستم

     همسرم فرزندانم لرزيدند شهر لرزيد

     ...................و من گريستم

     ستونها لرزيدند ديوارها لرزيدند سقفها لرزيدند آسمان لرزيد آوارها آمدند

    ....................و من گريستم
     دنيا لرزيد انسانها لرزيدند
     .....................و من گريستم
     ابران لرزيد ابرانيان لرزيدند
     ........................و من گريستم
     ثانيه هالرزيد دقيقه ها لرزيد ساعتها لرزيد زمان لرزيد
     .....................و من گريستم

     مكان لرزيد گلهاي زندگي لرزيدند گلدانها لرزيدند

     درختان لرزيدند دلبستگيها همه لرزيدند
     ...........................و من گريستم
     آخر زمان شد و لرزيد
     ...........................و من گريستم
     همه آنان كه لرزيدند رفتند
     .................................و من گرستم...............

سه شنبه بیست و نهم 2 1388 1:23
  •  تقدیر
  •  من کودکی بودم
  •  او نیز کودکی بود
  •  من و او در عالم رویایی خویش
  •  خانه ای می ساختیم
  •  داستانها می بافتیم
  •  روز به روز قد می کشیدیم
  •  دست تقدیر
  •  فاصله ای انداخت میان من و او
  •  اما خانه رویائی مان یکی بود
  •  سالها گذشت او در انتظار من من در انتظار او
  •  نه او در انتظار من من گمشدم او پیدایم کرد
  •  یک روزی از خواب رویایی خود
  •  پنجره ای از پس کوههای بلند آویختم
  •  در سرزمین سر سبز از ساده گی
  •  و من به ساده گی رویاهایم او را دیدم
  •  با بالهای رنگین مثل گلهای بهاری
  •  باز پر پرواز من باز شد
  •  و در آن بیکرانه آخر دنیا به او رسیدم
  •  و او سالهاست با من است
  •  من واو با ساده گی هایمان ساده زندگی می کنیم
  •  و لذت این زندگی عالمی دارد
  •  لذت این ساده گیها عالمی دارد
  •  لذت ساده گی نه صداقت
  •  او یا می خندد یا می گرید
  •  من در هر دو حال خنده می بینم
  •  اما گریه هایش قلبم را می لرزاند
  •  و من نیز می گریم و او می خندد
  •  و من نیز می خندم هر دو می خندیم
  •  هر کس از دور ما را ببیند
  •  دو دیوانه را می بیند که می خندند
  •  در گذر از سالهای ساده گی
  •  در گلدان آرزو هایمان دو نهال گلی کاشتیم
  •  یکی گل من یکی گل او
  •  نه دو تا گل برای هر دو تامون
  •  اسمشان را یکی از زمین یکی را از آسمان گرفتیم
  •  در گذر عمر روزگارمان گلهای گلدانمان قد کشیدند
  •  و من نه او پرستاری گلها را پیشه خود کرده بود
  •  و من برای بازی با دلم
  •  در خانه رویاهای کوچکیم پنهان می شدم
  •  ما دیگر خود را فراموش کرده بودیم
  •  فکر اینکه همه زندگی گلهای گلدان ماست
  •  ترس از فردای نیامده ما را نگران می کرد
  •  آسیب پذیر بودیم
  •  با گذشت روزگار
  •  حصارهای مقاومی برای باغچه زندگیمان ساختیم
  •  و او همیشه همراه من
  •  و من دل نگران از هجوم تند باد زندگی
  •  با همه نگرانیها امیدوار مهربان عاشق در راهم
  •  اما انگار دیروزبود
  •  که من سفر کردم از شهری به شهری
  •  پشت کوههای سر به فلک کشیده
  •  حیران شدم حیران به این عظمت
  •  به این شکوه زندگی
  •  به اقتدار زندگی به این سرنوشت به این تقدیر
سه شنبه بیست و نهم 2 1388 1:20
X